بدون عنوان
سلام امشب یک شب سرد زمستانی است. من اولین شعر زندگی ام را سرودم. چند روزه که آدمای مختلف می یان تو خونمون. روز اول من گریه کردم چون فکر می کردم اینا آقا گرگه شنگول و منگول هستند. اما بعد فهمیدم نه اینها مشتری هستند و می خوان خونه ما رو بخرن. در هر حال آرامش نداریم باید هر بار عروسکامو جمع کنم. نمی دونم بالاخره چی می شه. تا شب زمستانی دیگر بابای. ...
نویسنده :
آناهید مصطفوی
23:51